Best Actor Best Actor Sam Derakhshani آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان جمعه 26 مهر 1392برچسب:سام درخشانی,پژمان,ماتادور,جدیدترین مصاحبه سام درخشانی25مهر92,عکس جدید سام درخشانی26مهر92, :: 3:0 :: نويسنده : رها
تو چرا مثل بعضی همکارانت نمی توانی با پنبه سر ببری؟! از چه لحاظ؟ چون حرف هایم را رُک می زنم اینگونه می گویی؟ نه، ولی کلا انگار آدم بی سیاستی هستی! درست است؟ خب، سیاستی که در زندگی ام در پیش گرفته ام، براساس صداقت است. ممکن است دیرتر جواب دهد، ولی به هر حال جواب خودش را می دهد. اگر مسیر بازیگری ام را مرور کنی، شاید خیلی نرم، بی صدا و به قول خودت بی سیاست بوده باشد و کاری نکرده باشم که به واسطه اش بخواهم جلب توجه کنم، ولی به هر صورت اینگونه پیش رفتن را بیشتر می پسندم. خودت می دانی الان بیشترین چیزی که باعث دیده شدن یک بازیگر می شود، حاشیه هایی است که با حرف ها و رفتارهایش برای خودش می سازد، اما من این حاشیه ها را برای خودم نساخته ام، چون همیشه دنبال بازیگری بودم و سعی کردم نقش های متفاوت را تجربه کنم. شاید تا امروز در سینما کم رنگ بوده ام، ولی حداقل سعی کرده ام در تلویزیون متفاوت ظاهر شوم. منظورم از متفاوت بودن مثل خیلی از بازیگران نیست که تا گریم شان تغییر می کند می گویند نقش مان متفاوت شده! نه، واقعا می توانم بگویم تا امروز چند نقش بسیار متفاوت از یکدیگر داشته ام. به هر حال دارم بازیگری را با قدم های آهسته تجربه می کنم و به قول تو شاید بی سیاست و بدون حاشیه حرکت می کنم. اینطور که از انتخاب هایت استنباط می کنم، به نظرم اهل ریسک های سنگین هستی؛ به عنوان مثال بازی در نقش «وحید» سریال «پژمان» برای سام درخشانی می تواند یک ریسک بزرگ به حساب بیاید که با حضور در یک سریال کمدی دست به شکستن قالب همیشگی اش می زند. بله، بازی در سریال «پژمان» این خطر را برای من داشت که از فهرست بازیگران جدی خارج شوم و خدایی ناکرده اگر این کار به سمت آثار سبک و لُمپنیسم کشیده می شد، جمع کردن جریان بسیار سخت می شد و ممکن بود من را به سمت طنزهای شبانه 90 قسمتی بکشاند! خدا را شکر حضور در سریال «پژمان» براساس انتخاب و اعتماد به آدم هایی بود که پیش از این امتحان شان را پس داده بودند، ضمن اینکه خودم هم سعی کردم به گونه ای بازی کنم که عاری از غُلو باشد؛ سعی کردم به اندازه بازی کنم؛ حتی بارها در فیلمنامه پیمان و مهراب قاسم خانی عزیز سکانس هایی را برایم نوشته بودند که وقتی با هم صحبت می کردیم، متقاعدشان می کردم اگر در آنها حضور نداشته باشم بهتر است، چراکه حضورم در آن سکانس ها مثبت و تعیین کننده نبود، ترجیح می دادم در سکانس هایی بازی کنم که تاثیری روی روند داستان داشته باشم.
شنیدم صدایش که در ساختمان تان می پیچد، تمرکزت را بهم می ریزد! نه بابا، من که عاشق صدای احسانم، عاشق خودش، پدر و مادر و خانواده اش و همسرش هستم. من و احسان خیلی با هم رفیقیم، همسایه ایم و می شود گفت رابطه مان از دوستی هم گذشته است. در ساختمان مان هم قشنگ روبه روی یکدیگر هستیم و رفت و آمد خانوادگی زیادی داریم. البته قبلا یک طبقه بالا و پایین بودیم، اما الان دیگر روبه روی هم هستیم. قضیه این بود که واحد روبه رویی مان شبیه خانه خودم بود و همیشه دوست داشتم آن را بخرم، صاحب خانه ام گفت اگر می توانی آن را بخر، دیدم پول من که نمی رسد بنابراین به احسان زنگ زدم گفتم اگر می توانی واحد طبقه پایینت را بفروش و این واحد روبه رویی را بخر، او هم پول هایش را جفت و جور کرد و هم واحد خودش را نگه داشت، هم خدا را شکر این واحد روبه رویی را خرید. الان دیگر روبه روی هم می نشینیم و همیشه چشم مان توی چشم یکدیگر است. به نظرم الان که نقش «وحید» سریال «پژمان» را بازی کردی، دیگر با مسئولیت سنگین یک مدیر برنامه آشنا شدی. به نظرت مدیر برنامه بودن کار سختی است؟ آره، ولی متاسفانه بحث مدیر برنامه در سینما هنوز برای آدم ها جا نیفتاده است. تا اسم مدیر برنامه را می آوری، می گویند «ای بابا، حالا می خواهد برای ما هم کلاس بگذارد!» یا مثلا بحث مدیر برنامه که پیش می آید، فکر می کنند می خواهند رقمت را بالا ببری! این موضوع هنوز جا نیفتاده ولی طی بحثی که همیشه با دوستان داشتم و لطفی که خود تو به من داشتی، قرار است این مسئله را باب کنیم، البته نه از نظر این که بتوانیم قلدرتر شویم بلکه با این اتفاق همه چیز سازمان یافته تر، مرتب تر و تمیزتر پیش خواهد رفت. اگر این مسئله باب شود، باعث می شود همه در مقابل یکدیگر به صورت حرفه ای مسئول باشند؛ یعنی همانقدر که یک بازیگر مسئول است، طرف مقابلش هم مسئول است و البته برعکسش هم صدق می کند، یعنی بازیگر هم دیگر نمی تواند از زیر مسئولیت هایش فرار کند، این شکلی همه چیز حرفه ای پیش می رود. اصولا همه مدیربرنامه ها باید شکم های گنده ای داشته باشند؟! نه! (خنده) روز اولی که قرار شد برای این نقش صحبت کنم، پیمان قاسم خانی به من گفت چیزی که برای نقش مدیر برنامه در نظر دارم، باید یک آدم چاق و لُمپن و راحت باشد! پیمان گفت دوست دارم شکم داشته باشی. حتی توصیه کرده بودند سر کار به من دوسه پرس غذا بدهند که مدام چاق تر شوم! خب، من هم که عاشق غذا خوردنم، بنابراین مدام می خوردم و ته دیگ هایش را هم همینطور! برای این کار حدود 9 کیلوگرم چاق شدم که تا امروز توانستم 5 کیلویش را کم کنم و حدود 5-4 کیلوی دیگر تا رسیدن به فرم ایده آلم فاصله دارم. لاغر کردن هم که واقعا سخت است! آره، واقعا پدرم درآمده است! الان دارم جریمه تمام آن روزهای خوشم را می پردازم! 5-4 ماه بیشتر طول نکشید که چاق شدم، ولی الان 6 ماه است که نتوانسته ام به وزن قبلی ام برگردم. الان چون سرم شلوغ است خیلی فرصت ورزش کردن ندارم، ولی دارم تلاشم را می کنم. البته این روزها به هر بازیگری می گویی چرا چاق شدی به تو می گوید برای بازی در یک نقش این کار را کردم! دیگر همه هم می فهمند دارد دروغ می گوید! ولی گواه من خود پیمان قاسم خانی است که دوست داشت این نقش اینگونه باشد. البته من هیچ وقت لاغر استخوانی نبودم که الان بگویم خیلی چاق شده ام، ولی واقعیت این است که برای بازی در نقش «وحید» مجبور شدم چنین کاری بکنم. برای این نقش الگوی واقعی هم داشتی؟ بله، دوست خوبم علی اوجی که نمونه بارز مدیر برنامه ها در ایران است! (خنده) هیچ وقت نگران آن سنجاق قفلی که در بچگی ات نوش جان کردی نیستی که ممکن است یک روز برایت خطرناک شود؟! (خنده) البته اگر سنجاق قفلی بود که خیلی خوب بود، من سوزن ته گرد خوردم! البته الان دیگر تبدیل به یک خاطره بانمک شده است. حالا آن زمان که بچه بودم و خیلی نمی فهمیدم چه اتفاقی افتاده است، ولی فکر می کنم روزهای سختی بر پدر و مادرم گذشته باشد؛ سه روز در بیمارستان بستری بودم و مدام پوره سیب زمینی می خوردم که شاید آن سوزن ته گرد دفع شود که آخر سر هم نشد و مجبور شدند توسط لوله و ابزارهای پزشکی آن را از بدنم دربیاورند. پس آن را از بدنت درآورده اند، چون من فکر می کردم هنوز هم هست! نه، چون خیلی خطرناک است. تنها شانسی که آورده بودم این بود که آن سوزن از قسمت انتهایی اش وارد دهان و معده ام شده بود، وگرنه تمام نای، مری، روده و معده ام را پاره می کرد. در هر صورت به خیر گذشت. از سریال آوای باران آقای سهیلی زاده چه خبر؟ «آوای باران» سریالی است که باز هم به جرات می گویم یک نقش متفاوت را در آن بازی می کنم؛ از متفاوت بودنش همین قدر می گویم که نقش مردی را بازی می کنم که بیست سال از سن واقعی خودم پیرتر است و سیاوش خیرابی نقش پسرم را در این کار بازی می کند. داستان این سریال توسط آقایان جلالی و کاظمی فر که از جمله نویسندگان مطرح تلویزیون هستند نوشته شده است و آقای سهیلی زاده هم که معرف حضور همه هستند و کارهایشان همواره پرطرفدار بوده است. خیلی خوشحالم که این همکاری اتفاق افتاد.
هنوز هم سرکار هستی؟ بله، تا سه ماه دیگر هم سر همین کار هستم. قرار است اسین کار از سوم آذر ماه و برای شب های زمستان از شبکه سه روی آنتن برود. اینقدر درباره این کار محکم حرف می زنی که بعید است دوباره اتفاقات «ماتادور» را تجربه کنی. اصلا. قبل از پخش ماتادور هم بارها گفته بودم که به این کار اعتراض دارم. «ماتادور» تنها کاری در زندگی حرفه ای ام بوده که به حالت قهر از آن جدا شده ام! اینجا باید دوباره از آقای نوروزبیگی به خاطر مدیریت خوبشان تشکر کنم و هنوز هم معتقدم اگر مدیریت ایشان نبود و آقای منتظرالمهدی با آن جایگاه ویژه شان حضور نداشتند، این کار به سرانجام نمی رسید و قطعا تعطیل می شد. خوشحالم که به موقع از این کار جدا شدم چون اگر این کار را انجام نمی دادم، می دیدید که در قسمت های بعدی کار هیچ بمب یا عملیاتی وجود نداشت و مجبور می شدم الکی در ماشین بنشینم، هیچ کاری انجام ندهم و مهم ترین کارم حرف زدن الکی با بیسیم پلیس می شد! در حالی که اگر از پروژه جدا نمی شدم، یک ماه دستمزد بیشتر می گرفتم، تازه بیست روز بیشتر از قراردادم هم بازی کردم اما دستمزد همان قرارداد اولیه را گرفتم. کسی از این کارها نمی کند. قرارداد اصلی ام دو ماهه بود ولی بیست روز هم بیشتر ماندم تا یکسری کارها را انجام دهم تا داستان به یک جایی برسد اما بعدش گفتم دیگر بیشتر از این برایتان بازی نمی کنم و پول این بیست روز اضافه را هم نمی خواهم، در صورتی که می توانستم یک ماه هم بیشتر صبر کنم تا 50 روز بیشتر دستمزد بگیرم. همه چیز که پول نمی شود. می خواهم تو را در عمل انجام شده قرار بدهم! موافقی؟ خواهش می کنم. دوست دارم همشهری 7 و 6 اولین رسانه ای در ایران باشد که به صورت رسمی خبر ازدواج تو را منتشر می کند. (خنده) نه، نمی دانم چه جوری می توانم این قضیه را جمع کنم، ولی الان دغدغه ازدواج در ذهنم هست و اگر انشالله شرایطم مساعد شود حتما این کار را انجام خواهم داد، خودم هم خیلی دوست دارم این اتفاق بیفتد. خودم بیشتر از هر زمان دیگری دغدغه ازدواج را دارم و فکر می کنم کمتر از یک سال دیگر این اتفاق بالاخره رقم بخورد. پخش همزمان دو سریال از تو چه بازتابی میان اهالی رسانه و همکاران سینمایی و تلویزیونی ات داشته است؟ شاید از نگاه تماشاگران عادی اینکه دو کار به صورت همزمان از من در حال پخش است، خوب باشد ولی از نظر حرفه ای اتفاق خوبی نیست؛ دوست داشتم این دو کار با فاصله از یکدیگر روی آنتن بروند و اتفاقا قرار هم همین بود؛ یعنی بنا بود «پژمان» عید نوروز سال گذشته پخش شود، بعد گفتند ماه رمضان این اتفاق می افتد، بعد گفتند اول تابستان و آخر سر هم پاییز این اتفاق افتاد! «ماتادور» هم که از اول قرار بود سال گذشته نمایش داده شود، اما به هر حال همه چیز دست به دست هم داد تا این دو کار با یکدیگر پخش شوند. تا آنجا که مطبوعات و فضای مجازی را دنبال کردم، متن ها و نظرات مثبتی دیدم و نگاه ویژه ای اتفاق افتاده بود. فکر می کنم یکی از پربیننده ترین سریال های سال های اخیر تلویزیون ایران سریال «پژمان» بوده است، گواهش هم این است که می گویند بالاترین رقم تیزرهای تبلیغاتی تلویزیون تا امروز برای سریال پژمان اتفاق افتاده است. پژمان باعث شده خیلی از آدم هایی که سریال های ترکیه ای را ترجیح می دادند دوباره به تلویزیون خودمان برگردند و بارها طی این روزها از آدم های مختلف شنیده ام که می گویند «پژمان باعث شد بعد از سال ها تلویزیون خودمان را نگاه کنیم و واقعا بخندیم.» این خیلی خوب است که توانسته ایم خیلی از آدم هایی که با تلویزیون مان قهر کرده بودند را دوباره برگردانیم، البته این ادعایی است که خیلی از دوستان بازیگر می گویند ولی حرف من براساس مستندات سازمان است و الکی حرف نمی زنم. اما بزرگ ترین اتفاق زندگی ام همین چند روز پیش رقم خورد؛ استاد عزیزم جناب آقای پرویز پرستویی به من لطف داشتند، تماس گرفتند و از کارم تعریف کردند. همین که ایشان کارهای من را می بینند، دنبال می کنند و لطف دارند تماس می گیرند و می گویند تو در مسیر درستی هستی و داری خوب پیش می روی، برای من بسیار ارزشمند است. آقای پرستویی الگوی من هستند و خودشان هم این موضوع را می دانند. بعد از این اتفاق دیگر خیلی برایم مهم نیست که چه کسی چه می گوید، وقتی آقای پرستویی با من تماس می گیرند و اینقدر بزرگوارانه و دقیق همه کارها را رصد می کنند و از زیر نگاهشان می گذرانند، برای من حجت است. البته این سومین باری بود که مورد لطف و عنایت آقای پرستویی قرار گرفتم، ولی این بار حال و هوای دیگری داشت یا شاید درک من بالاتر رفته است که وقتی صدای ایشان را از پشت تلفن شنیدم، احساس کردم پوستم در حال جدا شدن از بدنم است و انرژی زیادی از این اتفاق گرفتم. دیگر مهم نیست بقیه آدم ها درباره من چه می گویند، چون من دارم کارم را انجام می دهم و سعی می کنم هدفمند و پر از انرژی مسیرم را ادامه دهم.
این حرف چقدر صحت دارد که می گویند تمام دعواهای پشت صحنه سریال «ماتادور» سر «پولاد کیمیایی» بوده است؟! (کمی مکث می کند) دعواهای پشت صحنه... نمی دانم، یعنی دوست ندارم خیلی وارد جزئیات اتفاقات شوم، ولی به هر حال فضای «ماتادور»، فضای خوبی برای ما بازیگران پلیس نبود. یعنی خیلی بلاتکلیف بودیم و برنامه خاصی برایمان وجود نداشت. البته مطمئنم این ضعف به متن فیلمنامه ای که توسط دوست عزیزم آرش قادری نوشته شده بود مربوط نمی شود، چون مطمئنم اگر از روز اول همان نوشته های آرش قادری در سریال اعمال و اجرا می شد، شاید شرایط مان خیلی بهتر از اینی بود که امروز می بینیم، به هر حال آرش قادری از دوستان خوبم است و کاربلد این عرصه است و می دانم قصه ای نمی نویسد که چفت و بست نداشته باشد. متاسفانه به محتوای داستان دست خورده بود و بازنویسی شده بود و بیشتر داستان «ماتادور» توسط نقش های منفی سریال پیش می رفت و اساسا آنها صاحب قصه بودند، آنقدر که پلیس ها هیچ نقشی در روند داستان نداشتند و با توکل به خدا جلو می رفتند! هیچ کشف و شهودی برای پلیس ها وجود نداشت و آنها همیشه از روی هوا پی به نقشه های خلافکارها می بردند و این مجرم ها بودند که همیشه با برنامه پیش می رفتند، تمرین می کردند، تمریناتشان نشان داده می شد و... . نهایتا اگر می خواستند تصویری از تمرینات پلیس ها را به نمایش بگذارند، می رفتیم میدان تیر و دو بار با تفنگ شلیک می کردیم! سر صحنه به واسطه این همه تجربه ای که طی سال های اخیر به دست آورده ایم، مدام به دوستان می گفتیم چگونه می توان کار را بهتر کرد، بالاخره خودمان حس می کنیم چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است. ببین رکن اصلی یک داستان، منطق اش است؛ در واقع باید منطقی داشته باشد که تماشاچی هیچ وقت نتواند بگوید «اینها ما را مسخره کرده اند!» نباید به شعور تماشاچی توهین شود. مردم همه چیز را می بینند و می فهمند و آنها هستند که همه چیز را به ما گوشزد می کنند چون ما را می بینند و می شناسند، ولی هیچ موقع که نمی روند این حرف ها را به کارگردان یا تهیه کننده کار بزنند، چون اگر در تاکسی هم کنار یکدیگر نشسته باشند آنها را نمی شناسند که بخواهند حرف هایشان را بزنند. ولی ما بازیگرها را که از دو کیلومتری می بینند، می گویند «آقا چرا اینطوری شد؟» ما هم باید جواب همه شان را بدهیم! بنابراین در کار بعدی مان که می رویم، می گوییم «آقا این کار را نکنید، آن کار را نکنید!» اما همیشه حرف هایمان را سرسری می گیرند و راحت از کنارش رد می شوند و همین تبدیل به یک تنش بزرگ می شود. خیلی وقت ها زمانی که سر صحنه «ماتادور» می رفتیم، ساعت ها علاف بودیم و اصلا نمی دانستیم قرار است چه صحنه ای بگیریم! تازه بعد از 6-5 ساعت صدایمان می کردند یک پلان مسخره ازمان می گرفتند! خب، این کارها باعث می شود به آدم بربخورد. معلوم بود همه چیز بی برنامه است، ما هم از روز اول بارها گفتیم این فیلمنامه ایراد دارد، بنشینیم موضوع را حل کنیم، حتی با آقای نوروز بیگی در دفتر کارشان جلسه گذاشتیم و داستان را برایشان تعریف کردیم که ایشان گفتند به خاطر من 5-4 روز دیگر هم سر فیلمبرداری بروید تا خودم بیایم درستش کنم. از دوستان خواهش کردم با آقای «منتظرالمهدی» قرار بگذاریم و بنشینیم صحبت کنیم، اما مدام این هماهنگی قرار را عقب انداختند تا اینکه یک جا عصبانی شدم و گفتم «دیگر با این شرایط کار نمی کنم.» چون هر روز سر صحنه تنش داشتم و وقتی سر صحنه تنش داشته باشم، نمی توانم کارم را انجام دهم. بازیگر زمانی می تواند موفق باشد که نقشی که قرار است بازی کند را دوست داشته باشد. تمام این اتفاقات باعث شده بود جلسات مکرری داشته باشیم و تنش هایمان بالا گرفته بود، به ویژه بین من و گروه کارگردانی که مشکلات زیادی با یکدیگر داشتیم. اساسا یک کارگردان برای موفق شدن کارش باید یکی از این سه اصل را در نظر بگیرد؛ یا قصه یا تکنیک یا محتوا. زمانی که این کار، محتوایی نیست یعنی باید تکنیک و قصه در آن لحاظ شود، اما کارگردان ما اصلا نمی دانست چگونه باید قصه را پیش ببرد! مبنای کار ایشان بر این بود که این سکانس را شبیه فلان سکانس فلان فیلم خارجی بگیریم، آن یکی را شبیه فلان فیلم خارجی بگیریم و...! مهم نیست سکانس ها چگونه گرفته شوند، مهم این است که وقتی سکانس ها گرفته می شوند، به گونه ای طراحی شده باشند که وقتی کنار یکدیگر قرار می گیرند داستان جذابی برای تماشاگر به وجود بیاورند. درست است. بالاخره تو و بقیه بازیگران این کار که اعتبارتان را از سر راه نیاوردید که هر بلایی سرتان بیاورند مهم نباشد. ببین آدمی مثل آقای «منتظرالمهدی» می رود اعتبارش را وسط می گذارد و انرژی اش را خرج می کند تا بتواند سرمایه ساخت چنین اثری را بگیرد و آن را به دست متخصصانش بسپارد تا کار آبرومندی ساخته شود، دیگر وظیفه منِ متخصص است که این پول را هدر نکنم، به ویژه زمانی که این پول از بیت المال آمده باشد، مخصوصا وقتی کار برای پلیس است. وظیفه من این است که کاری بسازم که پلیس بالا برود، نه اینکه به گونه ای کار کنم که زیر علامت سوال برود، آن هم در حالی که پلیس ما خیلی قدرتمند است. متاسفانه «ماتادور» نتوانست این را به تصویر بکشد و هزارتا ایراد به کارمان می گیرند. چه فایده دارد خودمان و دوستان دوروبرمان مدام از ما تعریف کنند و هی بگوییم «ما خوبیم!» قطعا آنهایی که دوستان مان هستند و همیشه دوروبرمان هستند هر کاری هم بکنیم می آیند از ما تعریف می کنند، همین تعریف هاست که خراب مان می کند. باید یک خرده این ورتر بیایی، از دوستان و فامیل هایت فاصله بگیری و ببینی مردم واقعی چه می گویند، ببین آنهایی که بی رودربایستی با تو حرف می زنند و اصلا برایشان مهم نیست تو کی هستی، آنها هر چه بگویند درست است. وگرنه دوروبری ها که همیشه از آدم تعریف می کنند و همین تعریف هاست که مخرب است. جلویت می گویند «وای، ما کارت را می بینیم، چقدر خوب است» ولی پشت سرت می گویند «بابا، مسخره اش را درآورده است!» و تو می فهمی که چه حرف هایی درباره تان زده می شود! بله، می فهمیم، چون ما ری اکشن همه مردم را در خیابان می بینیم. مردم با ما تعارف ندارند. شده از آن ور خیابان داد بزنند می گویند «آقا این صحنه مردنت خیلی مسخره بودها!» این اتفاق اخیرا افتاده؟ نه، اتفاق نیفتاده. اتفاقا جالبش اینجاست که سکانس شهید شدن من در «ماتادور» تبدیل به نقطه عطف سریال شده است! اتفاقا بعد از پخش آن قسمت خیلی از دوستانم حتی از عوامل و بازیگران خود «ماتادور» به من پیامک زدند که چقدر خوب شد کاری کردی که در داستان شهید شدی و رفتی. این حرف ها را مطرح می کنم ولی واقعا قصد زیر سوال بردن شخص خاصی را ندارم، ولی تو نگاه کن در یکی از سکانس های این کار به من می گویند «آقا، تو دو ساعت کابین را خالی کردی بعد آمدی بمبی که آنجا کار گذاشته شده بود را در دستانت گرفتی انداختی بیرون! خب، این مسخره است دیگر! اگر می شد بمب را در دستت بگیری و بیرون بیندازی خب از همان اول این کار را می کردی، دیگر چه نیازی بود دو ساعت همه جا را خالی کنی و رُعب و وحشت به وجود بیاوری، آخر سر بمب را بگیری با دستانت بیندازی بیرون؟» مگر می شود بمب را در دستت بگیری و دور بیندازی؟ مگر سطل آشغال است؟! این بمب باید خنثی شود. خب، مردم با دیدن این صحنه ها خنده شان می گیرد! وقتی هم مردم در یک کار به ظاهر جدی پلیسی خنده شان بگیرد، آن کار دیگر تبدیل به یک اثر کمدی پلیسی می شود! دیگر از آن به بعد دنبال گاف های کارت هستند. کافیست یک گاف از تو بگیرند تا آخر کار هر گاف دیگری بدهی بلند بلند مسخره ات می کنند! اگر این شکلی شود باورپذیری کار زیر سوال می رود. در نهایت تنها کسانی که در یک کار دیده می شوند بازیگرانش هستند، ولی هر چقدر سر صحنه می گفتیم «آقا، اینجا را اینطوری نگیر یا فلان کار را انجام نده»، ولی کو گوش شنوا؟ چندین بار اصرار کردیم شروع کار را 10 روز عقب بیندازیم تا تمام گاف های فیلمنامه برطرف شود و یک داستان چفت و بست دار و محکم را جلوی دوربین ببریم، ولی دوستان مدام می گفتند «نه، باید زود شروع کنیم و بگیریم!» چه اتفاقی می افتاد اگر پنج روز کار را تعطیل می کردیم، فیلمنامه را سروسامان می دادیم و دوباره با قدرت کار را شروع می کردیم؟ به خودی خود کمبودهای تولید آثار ما باعث به وجود آمدن یکسری گاف ها می شود، دیگر اگر در فیلمنامه هم گاف وجود داشته باشد که واویلا! پس بین شما چهار بازیگر که هر کدامتان در کارهای مختلف مدعی نقش اول و تاثیرگذاری هستید مشکلی وجود نداشته؟ ببین، خب مجید واشقانی به دلیل تازه کارتر بودن نسبت به ما خیلی در این مسائل دخالت نمی کرد، هر چند او هم مثل ما خیلی از این اتفاقات ناراحت بود. بیشترین اعتراض را من و پوریا پورسرخ می کردیم که مدام می گفتیم نباید منطق را زیرسوال ببریم و چون هر دویمان تجربه بازی در کار پلیسی را داشتیم، تمام سعی مان این بود که تجربیات مان را در اختیار گروه قرار دهیم، ولی تبدیل به ریک تیم دو نفره شده بودیم که هیچ کس حرفشان را گوش نمی کرد! اگر هم کسی به جمع ما می پیوست، جلوی خودمان از ما دفاع می کرد، ولی پشت سرمان برای اینکه شیرین بازی دربیاورد و در همه سکانس های کار حضور داشته باشد از شرایط اعلام رضایت می کرد!
دوست داری وقتی در زندان به ملاقاتت می آییم، چه خوراکی هایی برایت بیاوریم؟! چرا؟ مگر قرار است زندان بروم؟! آره دیگر... مگر نمی دانی پلیس دنبالت است؟ برای چه؟! آخر یک جا دیدم گفته بودی پلیس نمی تواند همینطوری الکی نقشه خلافکارها را خنثی کند و به همین راحتی دستگیرشان کند، حالا پلیس هم می خواهد با تو جبران مافات کند! ببین بعد از آن اتفاقاتی که در «ماتادور» برای من افتاد و باعث شد نقش من کوتاه شود و از کار بیرون بروم، دوستان با قرار دادن نام من به عنوان پنجمین بازیگر در تیتراژ کار، سعی کردند به هر نوعی شده ضربه شان را به من بزنند. فکر می کنم ضربه ای که دوست داشتند را به من زده باشند، یعنی دنبال ضربه جدید هم هستند؟! توکل من به خداست. خیلی خوب است، ولی جواب سوال من را ندادی که دوست داری چه خوراکی برایت بیاوریم؟ (خنده) نمی دانم... هر چه دوست داری بیاور. اصلا کمپوت آناناس بیاور. برای اینکه در بازیگری وقت سر خاراندن نداشته باشی، قطعا و حتما باید در مهمانی های اهالی سینما شرکت کنی؟! این شکلی هم نیست، ولی ببین، من با همه بازیگران سینما و تلویزیون دوست هستم، با هر کس دیگری هم که صحبت کنی حرف من را تایید خواهد کرد، ولی هیچ کدامشان این حرف را علنی نخواهد گفت! واقعیت ماجرا این است که در کشور ما وقتی چیزی یا کسی روی بورس بیفتد، همه آدم ها ناخودآگاه و کورکورانه از آن حمایت می کنند و دنبالش می روند! مثلا کافیست یک بیلبورد جواب دهد، از فردایش همه دنبال بیلبورد هستند! درباره بازیگران هم همینطور است. یعنی روی کاغذ به تو ثابت می کنم یکسری بازیگران نه می فروشند و نه بازی های متفاوتی از خودشان ارائه می دهند، ولی در همه کارها حضور دارند! ببین، در سینما یا تلویزیون طبیعی است که وقتی با یک بازیگر سر کار هستی و روابط خوبی با یکدیگر دارید اگر برای کار دیگری با تو قرارداد ببندند و بپرسند برای فلان نقش کدام بازیگر را پیشنهاد می کنی، قطعا خواهی گفت فلان بازیگر که در فلان کار همبازی ام است، چون با او به نسبت بقیه راحت تری. کارگردان بزرگی را سراغ دارم که در چند سال اخیر دو بار من را دیده است و هر دو بار به من گفته «ای وای... من چرا وقتی می خواهم کار کنم تو را یادم می رود؟!» آخرین بار که ایشان را دیدم و دوباره این دیالوگ را تکرار کردند، فکر کردم دارند من را مسخره می کنند، ولی من را پیش همسرشان بردند و گفتند «فلانی، جان فلانی اگر قرار بود کار جدیدمان را کلید بزنیم، سام را یاد من بینداز.» به هر حال یک دورهمی هایی وجود دارد، یکسری روابط وجود دارد که همان ها در انتخاب بازیگران یک کار بسیار تاثیرگذار است. یعنی همه چیز به همین راحتی اتفاق می افتد؟! به همین راحتی... اصلا چیز خاصی نیست. یکسری بیشتر از بقیه با هم رفیق اند، پس همدیگر را ساپورت می کنند و هر جا هستند آن یکی را هم می برند! این طبیعی است. ناخودآگاه باندی به وجود می آید که شاید خودت حواست نباشد، ولی بعد از یک مدت می بینی نمی توانی کس دیگری را در گروه دوستانت بپذیری. یعنی الان این دو کاری که از تو روی آنتن تلویزیون رفته است، به واسطه حضور تو در دو مهمانی مختلف رقم خورده؟! (می خندد) نه! ببین داستان تلویزیون با سینما خیلی متفاوت است. تلویزیون یک رسانه مردمی است و سرمایه شخصی نیست که بتوان تصمیم شخصی گرفت. وقتی سرمایه و کارت شخصی باشد، می توانی شخصی تصمیم بگیری، می توانی هر کسی که دلت خواست را خط بزنی و جایش هر کسی دلت می خواهد را بیاوری. ولی در تلویزیون اینطوری نیست؛ یعنی یکسری مراحل را باید طی کنی. در تلویزیون به تو می گویند اگر می خواهی فلان کار را بسازی، باید حداقل از 5-4 بازیگر چهره استفاده کنی؛ اگر غیر از این بود که همه تهیه کننده ها می رفتند از فک و فامیل شان آدم می آوردند جلوی دوربین و دستمزد بازیگرها را توی جیب خودشان می گذاشتند! چون بیشترین پول در یک پروژه را بازیگران می گیرند. مدیران تلویزیون، آن هم نه یک مدیر بلکه گروهی از مدیران می نشینند و درباره بازیگران یک کار تصمیم گیری می کنند. یعنی اینطوری نیست که الکی در تلویزیون یک بازیگر انتخاب شود. سینما شخصی است، اصلا یک تهیه کننده پول آورده و دلش می خواهد با فلان کارگردان کار کند، بنابراین هر چه آن کارگردان یا تهیه کننده بگویند همان است، چون دیگر کسی بالا سرشان نیست که تصمیم گیرنده باشد. در تلویزیون این حرف ها نیست؛ بخواهی یک خرده لوس بازی دربیاوری و ناز کنی، راحت روی اسمت خط می کشند و سراغ نفر بعدی می روند، چون کار دولتی است و کسی تعارف ندارد. هر اتفاقی هم که بیفتد، بهت می گویند «بالایی دستور داده!» حالا تو هِی برو دنبال آن بالایی ببین بالایی کی هست! اینقدر باید بالا بروی که خودت خسته می شوی! به نظرت چرا مسعود کیمیایی برای فیلم «رئیس» از تو دعوت نکرد؟ شاید چون ریاست بلد نبودم! اختیار داری، آخر شنیدم از بچگی تا حالا هر وقت گروهی تشکیل دادی رئیس تو بودی! (خنده بلند) تو هم خیلی جالب سوال می پرسی ها! نمی دانم، ولی چند سال پیش آقای کیمیایی برای فیلم «سربازان جمعه» برای اولین بار از من دعوت کردند و حتی جلوی خودم گفتند بروید قرارداد بنویسید، نوشتن قراردادمان به فردای آن روز موکول شد اما آن فردا هیچ وقت از راه نرسید! چرا؟ نمی دانم، بالاخره در دفاتر سینمایی یکسری اتفاقات می افتد که تو نمی توانی جلویشان را بگیری! در دفترهای سینمایی یک دستیار کارگردان می تواند سرنوشت تو را تغییر دهد. مثلا به او می گویند شماره فلان بازیگر را بگیر، او هم به راحتی می گوید هر چه می گیرم خاموش است! یا می گوید گرفتم طرف گفته خارج از کشور هستم! اصولا برای بازی در یک پروژه، پنج تا اسم جلویت می گذارند و می گویند با اینها به ترتیب اولویت تماس بگیر، آن فرد مسئول هم موظف است تک تک با آنها تماس بگیرد و شرایط بازیگرها را جویا شود. به هر حال یکسری روابط و لابی ها وجود دارد که بیشتر از هر چیز دیگری تاثیرگذار است؛ مثلا فلان دستیارکارگردان با فلان بازیگر دوست است و خانه همدیگر می روند و روابط دارند و همان روابط همه چیز را تعیین می کند! خیلی از حرف هایی که ما در سریال «پژمان» می زنیم بخدا در سینمایمان هم وجود دارد! قطعا شرایط فلان بازیگر که یک تلفن عادی می زند یا یک پیامک قربونت بروم برای یک دستیار کارگردان می فرستد با من که از این کارها نمی کنم متفاوت است. حالا اصلا اینطوری نیست که کشته و مرده بازی در سینما باشم! اصلا من خودم را بازیگر تلویزیون می دانم تا سینما، چون من اصلا کار سینمایی شاخصی در کارنامه ام ندارم. 6-5 تا کار سینمایی بازی کرده ام که اگر آنها را هم انجام نداده بودم تفاوت چندانی نداشت. من بازیگر تلویزیون و اتفاقا از کار کردن برای تلویزیون خیلی هم راضی هستم. من عاشق بازیگری ام، بنابراین برایم مهم نیست این بازیگری از کجا پخش شود، اگر تئاتر هم کار کنم ارضای روحی می شوم. ضمن اینکه با بازیگر درجه یک سینما سفر رفتیم یا در یک برنامه تلویزیونی حضور پیدا کردیم اما مردم دوربین هایشان را دست او داده اند تا از ما عکس یادگاری بگیرد، یعنی اصلا نشناختنش! منظورم این است که اینطوری نیست که حتما باید کار سینمایی کنی تا به چشم بیایی. شاید آن اوایل حضور در سینما اعتبار ویژه ای به حساب می آمد، ولی الان که فیلم های سینما را با دوربین X3 که برای عروسی ها هم استفاده می شود می گیرند که دیگر اسمش سینما نیست! یک خرده به عقب و سوال قبلی مان برگردیم. الان رئیس مثلث مشهور سینما که شامل تو، پژمان بازغی و کامبیز دیرباز می شود هم تویی؟ نه، ببین من هیچ وقت نگفتم همیشه رئیس بوده ام، اصلا اسمش را رئیس نگذاریم بهتر است، شاید اگر بگوییم لیدر بهتر باشد. شاید چون در یک گروه ایده های بیشتری داشته ام یا انرژی بیشتری صرف امور کرده ام لیدر گروه شده باشم. مثلا اگر قرار باشد مسافرت برویم، تمام کارهای آن سفر را من انجام دهم. اصولا اگر قرار باشد یک سفر داخلی برویم، تمام خریدها و گرفتن جا و... را من انجام دهم، چون این کارها را دوست دارم. چون همیشه انرژی بیشتری برای این کارها می گذارم، تبدیل به لیدر گروه می شوم، البته این مطلق نیست و هیچ وقت دوست ندارم بگویند فلانی رئیس است، اگر هم قبلا چنین حرفی زدم قطعا از خامی ام بوده است. به نظرت سام درخشانی الان در چه مسیری قرار دارد؟ ببین من در مسیری قرار دارم که یکسری اهداف برای خودم تعیین کرده ام و دوست دارم در همان مسیر پیش بروم تا نهادینه شوم. متاسفانه حرف و حدیث در کار ما خیلی زیاد است، حتی همیشه یکسری آدم ها هستند که در مقابل کارهای خوب هم گارد می گیرند، اما مهم این است که مردم می فهمند و خیلی باهوش هستند. سرم در کار خودم است، اهل حاشیه سازی یا پاچه خواری کسی نیستم، تا حالا نشده یک پیامک ارادت الکی برای کسی بفرستم، بابت این قضیه همیشه سرم بالاست و تا امروز هیچ کسی در دنیا نمی تواند بیاید بگوید من برای سام درخشانی فلان کار را انجام داده ام. هر کاری کردم، خودم انجام دادم. حتی اتفاق نیفتاده یک مجله بیاید عکس من را زمانی که روی آنتن نبوده ام روی جلدش بزند! یا اتفاق نیفتاده حتی یکی از رفقایم که کلی با هم عشق کردیم وقتی سر کار سینمایی می رود به من زنگ بزند بگوید ردیف کردم بیا سر این کار، ولی برای سریال شان از در و دیوار خانه من بالا رفتند! بنابراین اگر فردا فیلم سینمایی هم بازی کنم یا هر اتفاق دیگری برایم رقم بخورد هیچ کسی من را کوچک ترین هولی نداده است. حامد بهداد رفیق صمیمی ام است، همیشه به من می گوید «سام، دوست دارم با تو یک فیلم سینمایی بازی کنم. اگر این اتفاق بیفتد چه می شود.» ولی تا حالا یک بار هم نشده کاری کند که با هم سر یک فیلم بازی کنیم! به نظرت حامد بهداد نمی تواند این کار را بکند؟ حامد بهداد این قدرت را ندارد که بگوید آقا فلانی هم باید حضور داشته باشد؟ قطعا دارد. اگر ده میلیون از دستمزدش بیندازد، قطعا می تواند من و پنج تا هنرپیشه دیگر را هم با خودش سر یک کار ببرد! ولی حامد بهداد هم که رفیق صمیمی ام است و همیشه می گوید صمیمی ترین رفیق سینمایی من تویی این کار را برای من انجام نداد! یعنی هیچ کس این کار را برای من نکرد. هر اتفاقی تا امروز افتاده براساس توانایی خودم و خواست خدا بوده است، چون خداست که تا همین جا من را نگه داشته است، وگرنه خیلی ها دوست داشتند من را نابود کنند! چرا الان باید بیشتر انرژی ام را صرف این کنم که به آدم ها ثابت کنم من آن چیزی که تصور می کنید، نیستم؟ یعنی الان به هر کس می رسم و یک خرده با هم معاشرت می کنیم به من می گوید «ای وای، ما درباره تو چه فکری می کردیم؟ پس چرا اینقدر پشت سرت بد می گویند؟!» به جان مادرم اینقدر با آدم های این شکلی برخورد می کنم که حد ندارد. سر هر کاری می روم می گویند «بابا، تو که این همه منظمی، پس چرا می گویند باید سام را از ساعت 11 به بعد آفیش کنی؟!» اصلا ببین چه حرف هایی می روند می زنند! سر یک کار رفتم طرف من را کنار کشیده می گوید «آقا، تو شیشه را ترک کردی؟!» شیشه؟! من که بهم نقد می کنند چاقم! در تمام زندگی ام دست به سیگار خاموش هم نزده ام! چرا باید اینقدر حرف پشت سر من باشد؟ مدام باید انرژی ام را صرف درست کردن ذهنیت آدم ها نسبت به خودم کنم، نمی دانم کِی آن نفر آخر را می بینم تا ذهن او را هم درباره خودم درست کنم؟ ببین چه جو مسمومی پشت سر من بوده! دوستان نه تنها هیچ کاری در حقم انجام ندادند، تازه با حرف ها و جوسازی هایشان من را زیر صفر هم برده اند! مجبورم کردند تمام تلاشم را بکنم تا به آن جایگاهی که باید باشم برسم، نمی خواهم بالاتر هم بروم. نمی دانم این جریان تا کِی ادامه دارد؟ آن هم در شرایطی که همیشه تمام تلاشم را کرده ام که هیچ موقع آزارم به کسی نرسد. اگر از هر کدام از دوستانم بپرسی یکی از محسنات سام چیست، اولین چیزی که به تو خواهند گفت می گویند با معرفت است و پشت سر کسی حرف نمی زند. نمی دانم چرا این کار را با من کردند؟ نمی دانم جای چه کسی را تنگ کردم؟ حالا الان هم اگر هر جایگاه و چیزی هست، به خواست خداست و به واسطه کارهایی است که در زندگی شخصی و کاری ام انجام داده ام. هر چه در زندگی ات صاف تر باشی و روش زندگی ات درست تر باشد، نتیجه اش را خودت خواهی دید. از این به بعد هم همین است، مگر اینکه در مصاحبه بعدی ام بیایم بگویم فلان آدم فلان لطف را در حق من انجام داد، ولی امروز اسم کسی به ذهنم نمی رسد که چنین کاری برایم انجام داده باشد. تا امروز که هیچی نبوده... هیچی... متاسفم! یعنی یک نفر این وسط نبوده که به من کمک کند؟! حامد بهداد را اسم بردم چون می دانم دوست صمیمی ام است و از دستم ناراحت نمی شود و اگر این حرف ها را بخواند، می بیند راست می گویم، چون بارها این حرف را گفته ولی چرا نکرده؟ این موضوع را به خودش هم گفتی که چرا کاری برایت انجام نداده؟ نه، نمی گویم، اینکه کار زشتی است، الان برای اولین بار است که دارم چنین حرف هایی می زنم. چرا اینقدر تو و احسان خواجه امیری با هم درگیرید؟! (خنده)
موفق باشید سام عزیز
نظرات شما عزیزان: سما
ساعت20:10---13 اسفند 1392
تاحالا داداش به این خوشگلی دیده بودین حال کنید♥♥♥♥♥♥
خیلی تحفس این آقای درخشانیتون؟
عشــــــــــــــــــــق فقــــــــــــــــــــــــط عـــــــــــــــــــلـــــــ ــــــــــیـــــــــــــــــرا مــــــــــــــ نــــــــــــــــورایـــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــی پاسخ عزیز برو برای عشقت وب درست کن چکار به بازیگر مورد علاقه ما داری؟ شكيلا
ساعت19:07---27 مهر 1392
سلام.ممنون بابت مصاحبه.الان با گوشي اومدم.يخته كپي پيست كردن ولي ميكنم.ممنون گلم
پاسخ: سلام عزیزم ممنونم که با گوشی هم وب رهاااااااااااااا یادت نمیره سمیرا
ساعت11:19---26 مهر 1392
وای داداشی...
تیپت عالیه من اینقدر کف کردم که دیگه تمیز شدم پاسخ: از همه بازیگرای هاااالیووودم خوشتیپ ترن پيوندها
|
|||
|